بی چاره دل
1
تکه
تکه
تکه
آتش
کشیدی ام،
تا باد
باااد
باااد
خا .. کِس .. ترم را بر
سرم
می .. ری .. زد !
سرم را
بر
دست می گیری،
روبرویم
می نشینی
می گریی
می خندی!
آن طور که
برای دست های کودک دیوار
آرزوهای آن سیب بنفش
پیچاپیچ گیسوان آینه
می
رویند
می
خندند
می
رقصند !
- خواهش های خبیث -
- خواهش های خموش -
- خواهش های
خواب -
آن « اتفاق مقدس »
روزهاست
که
افتاده است !
2
آااه
به طوفان
که پناه برده باشی
نه موج های سهمگین
عریانت می کنند ،
نه پنجه های خورشید
و نه ، انعکاس ماه !
اگر
آن
خدای خاکستری
خنده های خیس اش را
به خشکی خاک
می کشد ،
بی طمع نیست !
وقتی آینه
به دروغ
بوسه می دهد ،
بارانی که - فکر می کردی -
. . باریده است،
بیرون از دریچه ای
که فکر می کنی
هست . . !
3
چه قدر
دوست داشتن
مانند مرگ
سخت است ،
دوست داشتن
بی هیچ واهمه
لبهایت را
بر
لبهایم
بگذار . . بگذار
درین
گرمای
دوان
خیال کنیم :
" آن آخرین
« فروغ ِِِ » لرزان و جسور
نیز ،
در شب وهم انگیز و سرد حقیقت
به خواب ِِ
خدایش
راه
نبرده است !
و آن باد،
که
عاشقانه آمد
مستانه فریاد کشید
و دزدانه
گریخت !
- هنوز نیز -
آغاز تلخ ِِ
پایانمان
نیست ! "
محمد مهدی یارجانلی – 1387/1388